کوچه ای بی عبورم ،شبی بی مهتاب… درد چون هواست و به ناچار میکشم نفس…. قورت داده ام زمستان را یخ بسته دلم… گیر کرده ام در خلوت ِ خاموش و جا مانده ام در فصلی که عشق راهش از من جدا گشت… دیگر مرا نمیشناسد آن آشنای دور… آفتاب آرزوهایم را ربوده فلک دیگر… بیشتر »
کلید واژه: "راه عاشقی"
عاشقی را چه نیازیست به توجیه و دلیل که تو ای عشق همان پرسش بیزیرایی.. بیشتر »
روزی لقمان در کنار چشمهای نشسته بود. مردی که از آنجا میگذشت از لقمان پرسید: چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟ لقمان گفت: راه برو. آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است. دوباره سوال کرد: مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟ لقمان گفت:… بیشتر »
غسلش داد کفنش کرد در ها رو بست همه جا تاریک بود آروم زانو زد بین دو دست زهرای زندگی رو بغل کرد آروم در گوشش گفت: فاطمه علی هستم! اشک های خونین پدر روی چشم های زخمی مادر سرازیر شد مثل اینکه درد مادر زیاد شد چشم ها رو باز کرد گفت علی آرام گریه کن.. 💔 بیشتر »
آخرین نظرات