ارسال شده در 8 دی 1401 توسط فاطمه نصاری جزیره در بدون موضوع
غسلش داد کفنش کرد در ها رو بست همه جا تاریک بود آروم زانو زد بین دو دست زهرای زندگی رو بغل کرد آروم در گوشش گفت:فاطمه علی هستم! اشک های خونین پدر روی چشم های زخمی مادر سرازیر شد مثل اینکه درد مادر زیاد شد چشم ها رو باز کرد گفت علی آرام گریه کن.. 💔
آخرین نظرات