غسلش داد کفنش کرد در ها رو بست همه جا تاریک بود آروم زانو زد بین دو دست زهرای زندگی رو بغل کرد آروم در گوشش گفت: فاطمه علی هستم! اشک های خونین پدر روی چشم های زخمی مادر سرازیر شد مثل اینکه درد مادر زیاد شد چشم ها رو باز کرد گفت علی آرام گریه کن.. 💔
[پنجشنبه 1401-10-08] [ 11:06:00 ق.ظ ]