دلم برای ورود تو لحظه شماری میکند و حنجره ام تو را فریاد میزند، تو که تجلی عشقی.
قنوتم را طولانی میکنم تا تو نیمه شبی برای آن دعا کنی
کوچههای غریب بی کسی را آب و جارو میکنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی.
هر روز چراغ دلم را با جامعه الکبیره روشن میکنم و
سفره افطارم را با آل یاسین و عهد تزیین میکنم و
برای ظهور تو هر روز پای درد کمیل مینشینم.
نمیدانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد که
مرا با خود تا آن سوی فاصلهها میبرد و صبح آدینه چه صفایی دارد، که صبح آسمانش پراز ندبه است.
مولایم…! بی تو دفتر دلمان پر است از مشقهای انتظار و
من با دلم میخواهم آن روز که میآیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو کنم.
کبوتر با کبوتر باز با باز ! حقیقت این چنین بوده از آغاز.
در این عصر پر از ناباوری ها
که یکسو برج و باروهای وحشی
خراشیده حریم آسمان را
و یکسویش هزاران کودک خرد
برند حسرت به دندان تکه نان را
به روی پرده های دلکش ساز
به یکسو رقص انگشتان زیبا و خیالی
یه یکسو زخم سرانگشت خونین
یه روی رج به رج از دار قالی.
مگو با من سخن همبستگی را
مگو با من ز کوچ دسته جمعی
کند همجنس با همجنس پرواز.
حدیث شاهزاده و گدا را
که تنها قصه ای از بهر خواب است
مخوان دیگر به گوش کودکانت !
کبوتر را چه جای همنشینی با عقاب است ؟!
زائری بارانی ام ، آقا به دادم می رسی؟
بی پناهم خسته ام ، تنها ، به دادم می رسی؟
گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوها ، به دادم می رسی؟
از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند
گنبد و گلدسته هایت را ، به دادم می رسی؟
ماهی افتاده بر خاکم لبالب تشنگی
پهنه آبی ترین دریا ، به دادم می رسی؟
ماه نورانی شب های سیاه عمر من
ماه من ، ای ماه من ، آیا به دادم می رسی؟
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرا ، به دادم می رسی؟
باز هم مشهد ، مسافرها ، هیاهوی حرم
یک نفر فریاد زد : آقا به دادم می رسی؟
دل را نظر لطف تو بیتاب کند
مس را به خدا، طلا کند، آب کند
اشکم که چکید پشت این «پنجره»، گفت:
«فولاد» که دیده، درد را آب کند
آیینهدلان از تو صفا میگیرند
آیین محبت و وفا میگیرند
باور کنم این پنجره از فولاد است؟
اینجا که شفاعت و شفا میگیرند
این روضه، محل بار عام دلهاست
این صحنِ مبارک امام دلهاست
«فولاد» اگر آب شود نیست عجب
این «پنجره» محو ازدحام دلهاست



آخرین نظرات