دلم برای ورود تو لحظه شماری میکند و حنجره ام تو را فریاد میزند، تو که تجلی عشقی. قنوتم را طولانی میکنم تا تو نیمه شبی برای آن دعا کنی
کوچههای غریب بی کسی را آب و جارو میکنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی.
هر روز چراغ دلم را با جامعه الکبیره روشن میکنم و
سفره افطارم را با آل یاسین و عهد تزیین میکنم و
برای ظهور تو هر روز پای درد کمیل مینشینم.
نمیدانم آخرین ایستگاه توسل چه هیجانی دارد که
مرا با خود تا آن سوی فاصلهها میبرد و صبح آدینه چه صفایی دارد، که صبح آسمانش پراز ندبه است.
مولایم…! بی تو دفتر دلمان پر است از مشقهای انتظار و
من با دلم میخواهم آن روز که میآیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو کنم.
موضوع: "بدون موضوع"
ای انسان از این همه غیبت چه سود
آتش زدی به کار خیرت چه زود
ای انسان مگر غیبت چه مزه داره
که اینجور مد شده وردِ زبانهِ
کبیره گناه است غیبت
ای عزیز در راه است قیامت
ای انسان از این همه غیبت چه سود بُردی؟
گوشت و پوست چند نفر تا حالا خوردی؟
مگر غیبت چه مزه داره
که انسان تو بر نامه ی غذایی می زاره
بیاد آن شب باش. که تنها در قبر تاریک
منکر ونکیر از تو پرسند و تو شوی یاریک
در ان قبر تنگ و تاریک
که روی آن است سنگ و تاریخ
تو که دانی غیبت گنا هست
اگر مانع نشوی.. مثل کوری که لب چاه است

مزاربی چراغ ،داغ دل زهرا!
غریبانه آمده ایم دعا کنیم.
امانه…ماکجا وغریبی تو کجا!
مولایم!
تو بزرگتر از آن بودی که در ذهن کوچک بشر بگنجی.
غريب بودی،مظلوم بودی!
چندین بار خیانت دیده بودی، آخرش هم در خانه ات، زهر را خورده بودی.
مگه مظلوم تر از تو کجا؟!
پیکر مقدست مگر چه آزاری داشت که اینگونه تیر باران شود.
مگر از تو چه دیده بودن.
وتا الان بادیدن غربت مزارت، جگرهامان در شعلههای حزن و خشم میلرزد و سینههامان از آن همه غربت و خاموشی، غمگسار میشود.
مولایم!
آمدهام؛ با تمام دلم، با قدمهای احساسم، با حضور هر چه تمام ارادتم.
آمدهام؛ تا فانوسهای روشن اشکهایم را، بر مزار بیچراغت، بیاویزم!
آمدهام تا از تو برای تو بخواهم،آمده ام بگویم امام حسنم بزار امام حسنی بمانم.
زائر حرم بی حرم باشم.
آمدهام،کبوترانه آمدهام ! تا از دستان مهربانت، آب و دانه بدهی!
آمدهام؛ با دسته دسته یا کریمهای اخلاص و محبّت، تا شاید لحظهای در گنبد نگاه مهربانت، پناه گیرم.
همچو تو از مدینه دل سیرم.
آمده امشب تاسرت دامن گیرم.
یااباالقاسم!
گاهی کن نگاهی،لطفی،شفاعتی،طلبی!
از راه کربلا مدینه بطلب زیارتی❤🩹

رقیه…
ای یادگارنینوا ای طفل بی سرپناه
ای دخت شاه کربلا
شیرین زبان بودی وصدایت رابریدند.
آه از کربلا،چقدر اونجا موهایت راکشیدند.
از پدر یک انگشتر وازتو یک گوشواره به زور کشیدند،به زور کشیدند.
آه از آن لحظه که کاروان از کوفه راهی شام شد.
سه ساله با قاتل پدر راهی شام شد.
در مسیر،چشم بسته از سوختن خیمه ها بودی
بر سر نیزه سرعلمدار وباباندیده بودی!
رسیدی شام رقیه جانم چشمانت راباز کن!
قتلگاه که نبودی،خرابه میزبانی از علمدار کن.
بگو به عمو
پاهای تاول زده وبغض وناله های بابا،بابا..
قلب عمه را کباب میکرد!
بگو باهر ندای یاعلی، شمرسیلی به صورت دخت زهرا میزد.
بگو زیر تازیانه درخرابه های شام فریاد جگر خراشت خشم دشمن را افزون میکرد.
باهر ناله ای عدو سیلی به صورت خسته ات میزد.
سیلی چشم تو، زخم در را دوباره تکرارمیکرد.
دوباره زینب را بیچاره میکرد.

زهیر،مردی اهل دنیا بود.
رقص،لهو،قمارو….
زهیر شب زود هنگام منزل رسید.
السلام علیکم…
جوابی نشنید!
السلام علیکم…
باز جوابی نشنید!
دلهم همسر زهیر،باتعجب نگاه کرد!
زهیر؟!
بله زهیرم.
زهیر نشست ساعت ها باخود فکر میکرد.
از جابرخاست!
دلهم وسایل سفرم را آماده کن قصد رفتن به حج را دارم.
دلهم تعجب کرد!
زهیر کجا وحج کجا!
گفت بابی أنت وامی منم همراه تومیام.
بار سفربسته شد وهمراه زهیر ده نفرازدوستان رفتن.
در طول راه دلهم ازدور زهیر رانگاه میکند،چه اتفاقی برای زهیر افتاده.
قبل از رسیدن به مکه،زهیر نگاهی به حجاج میکند.
گفت:دلهم من نوری را که دنبال آن آمده بودم رو نیافتم برگردیم.
دلهم:زهیر باز برگشتی سر کارت، یبار توعمرت اومدی حج زدی زیر حرف چرا...
فایده نداشت،گویی زهیر نور حج راندید.
ازبین ده دوست زهیر سه نفر همراه او برگشتن.
در راه برگشت،همزمان قافله زهیر با قافله امام حسین روبه رو شد.
زهیر آن سمت رانگاه کرد.
آرام گفت دلهم نگاه کن این خودش نیس
دلهم:کی زهیر؟!
گف خودش..فقط یکی این قد رو داره این حضرت عباس نیس!
حالا اینو چرا دیدیم مسیر راعوض کنیم.
زهیر فکر میکرد دور میشد گویی عاشق بادوری نزدیک میشد.
خیمه رو زدند وقت ناهار بود،بسم الله…
صدای شنیدن السلام علیکم….
زهیر از جا برخاست،عباس!
چه میخواهید؟!
گفت مولایم کارت دارد.
زهیر:بگو به مولایت نمیخاهم اوراببینم.
عباس:مشکلی نیس خدانگهدار.
زهیر سرسفره نشست.
چشمان پرازاشک،دستان لرزان،صورت رنگ پریده
دلهم:زهیر چه شده عذاب وجدان گرفتی؟
همین لحظه بود که صدای رئوفی از پشت خیمه ها شنید السلام علیکم،نگاه کرد حسین!
بله حسینم شنیدم نمیای گفتم خودم میام شاید کاری داشته باشی!
زهیر:داری منو میکشی بااخلاقت!
حسین نزدیک شد آرام توگوش زهیر زمزمه کرد،زهیر باسرعت وارد خیمه شد.
دلهم،دلهم من تورا طلاق دادم وهرچه اموال رابرای توبخشیدم،من دارم باحسین میروم.
دلهم:چه شد خودم تورافرستادم والان تنهایم گذاشتی اجازه نمیدهم تااینکه به من قول بدی روز قيامت اگراز انصار اباعبدالله شدی مرا شفاعت کنی.
عرض کرد ان شاءالله
نزد امام حسین آمد گف دلهم میگوید..حرف را کامل نکرد،امام فرمود: هر دوشفیع هم هستید.
دلهم آمد،زهیر مرا طلاق دادی واجازه ی برای خروج از تولازم ندارم ؟
بله طلاق دادم
گف پس منم باحسین میروم!
کسی که همسرش باحسین شهید میشود باید خودش بازینب اسیر شود.?
آخرین نظرات