حضرت نور

|خانه|حضرت نور
شهید فخری زاده
ارسال شده در 17 دی 1401 توسط فاطمه نصاری جزیره در بدون موضوع

 

کاسب تحریم لم داده‌ست بر سجاده‌ها
می‌خورد تا هفت پشت از لقمه آماده‌ها

اف به این اصحاب فتنه، تف به این تکرار شوم
آن سلبریتی جماعت، وین مخنث ماده‌ها

دست‌شان با توله‌های خرس در یک کاسه است
می‌زنم چون شیر امشب در صف واداده‌ها

باده پنهان خورده‌اند و باده پنهان می‌کنند
نعره‌اش باقی‌ست، داد از مستی آن باده‌ها

روزگاری شد که در موج بلا افتاده است
با گرفتاران دنیا، کار ما آزاده‌ها

آنکه از دیوار می‌ترساند مردم را کجاست؟
بازی جمعی قرمساق است و مشتی ساده‌ها!

تف به این برجام و فرجام و به تَکرار دروغ
سوخت ایرانم به دستِ از نفس افتاده‌ها

شهریاری را شما تقدیم دشمن کرده‌اید
حاج قاسم را شما کشتید! آقازاده‌ها!!

این وزیران و وکیلان نارسیده می‌روند
«شهریاری» فخر ایران است و «فخری زاده» ها

جاده‌ها باز است و راه رستگاری بازتر
می‌رسد فردا سواری تازه از این جاده‌ها

انتقام جنایت تحریم شهید شهیدفخری زاده
نظر دهید »
اشک رایگان..
ارسال شده در 17 دی 1401 توسط فاطمه نصاری جزیره در بدون موضوع

یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد.

گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ عرب گفت: نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟

عرب گفت: نان‌ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه می‌کنم. گدا گفت: خاک بر سر تو! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل.

باران اشک خرید ظرف آب سگ از فروشگاه دیجی پت مردعرب
نظر دهید »
لقمان حکیم ومرد مسافر
ارسال شده در 17 دی 1401 توسط فاطمه نصاری جزیره در بدون موضوع

روزی لقمان در کنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی که از آنجا می‌گذشت از لقمان پرسید: چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟

لقمان گفت: راه برو.

آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است. دوباره سوال کرد: مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟

لقمان گفت: راه برو.

آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. زمانی که چند قدمی راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت: ای مرد، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید.

مرد گفت: چرا اول نگفتی؟

لقمان گفت: چون راه رفتن تو را ندیده بودم، نمی‌دانستم تند می‌روی یا کُند. حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید.

حکایت‌های لقمان راه عاشقی یا اندکی برای رسیدن شتاب کن
نظر دهید »
حاتم طائی و مرد بخشنده
ارسال شده در 17 دی 1401 توسط فاطمه نصاری جزیره در بدون موضوع

​

 

از حاتم پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟

گفت:آری! مردی که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.

گفتند: تو چه کردی؟

گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.

گفتند: پس تو بخشنده‌تری.

گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.

حکایت های خواندنی حکایتی جالب خدا، حاتم طایی، رزق، روزی، خواستگار، حکایت
نظر دهید »
عاقبت ترس از مرگ!
ارسال شده در 17 دی 1401 توسط فاطمه نصاری جزیره در بدون موضوع

​

در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که می‌ماند لااقل در آسایش زندگی کند!

برای همین سکه‌ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی‌ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه‌اش داد تا بخورد. همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه‌اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض.

او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد  و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده‌اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه‌اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.

او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!

همسایه اول هر روز می‌شنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را می‌کوبد. با هر ضربه و هر صدا که می‌شنید نگرانی و ترسش بیشتر می‌شد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه می‌کردند فکر می‌کرد!

کم کم نگرانی و ترس همه‌ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شب‌ها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه‌ی همسایه می‌شنید دلهره‌اش بیشتر می‌شد و تشویش سراسر وجودش را می‌گرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده می‌شد برای او ضربه‌ای بود که در نظرش سم را مهلک‌تر می‌کرد.

روز سوم خبر رسید که او مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!

این داستان حکایت این روزهای برخی از ماست. هر شرایط و بیماریی مادامیکه روحیه‌ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی‌ها مغلوب استرس و نگرانی می‌شوند تا خود بیماری…

اعمالی که بعد از مرگ باقی می ماند ترسیده حکایت های خواندنی حکایتی جالب
نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 108
  • 109
  • 110
  • ...
  • 111
  • ...
  • 112
  • 113
  • 114
  • ...
  • 115
  • ...
  • 116
  • 117
  • 118
  • ...
  • 124

آخرین مطالب

  • دعاکردن
  • عبرت
  • دعا برای فرج
  • لیموشرین
  • زیرک
  • نمازاول وقت
  • لذت
  • نمازشب
  • دعای شانزدهم صحیفه
  • حاج اسماعیل دولابی

آخرین نظرات

  • مهدیه در حکم نماز در زمان لکه بینی خامنه ای
  • مهدیه در حکم نماز در زمان لکه بینی خامنه ای
  • Sami در حکم دیدن لکه بعد از غسل حیض مکارم شیرازی
  • Sami در حکم دیدن لکه بعد از غسل حیض مکارم شیرازی
  • Sami در حکم دیدن لکه بعد از غسل حیض مکارم شیرازی
  •  
    • حضرت نور
    • ماه رویایی
    • راه نور
    در حکم دیدن لکه بعد از غسل حیض مکارم شیرازی
  • Fat در حکم دیدن لکه بعد از غسل حیض مکارم شیرازی
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در شهیدحسین خرازی
  •  
    • فاطمه اسفندیاری
    در شهیدمجیدپازوکی
  •  
    • حضرت نور
    • ماه رویایی
    • راه نور
    در حکم نماز در زمان لکه بینی خامنه ای
  • نرگس در حکم نماز در زمان لکه بینی خامنه ای
  • یا فارس الحجاز ادرکنی  
    • خدا دلم آسمان می خواهد
    در آیت الله خوشوقت
  • یا فارس الحجاز ادرکنی  
    • خدا دلم آسمان می خواهد
    در روزپدر
  • یا فارس الحجاز ادرکنی  
    • خدا دلم آسمان می خواهد
    در عشق امیرالمؤمنین 
  •  
    • حضرت نور
    • ماه رویایی
    • راه نور
    در حکم نماز در زمان لکه بینی خامنه ای
  • سپیده در حکم نماز در زمان لکه بینی خامنه ای
  • شهیده  
    • باغبان فدک
    در ام البنین 
  • تسنیم  
    • تسنیم
    در کفن‌عشق
  • تسنیم  
    • تسنیم
    در کفن‌عشق
  • شمیم  
    • شمیم تکه های ناب
    در خردسال نینوا
آبان 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30

حضرت نور

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آداب سفره
  • آرامش محض
  • احکام
  • احکام نماز
  • امام رضاعلیه السلام
  • امام کاظم(ع)
  • امربه معروف ونهی از منکر
  • اکسیرعشق
  • ایران
  • بدون موضوع
  • برکت ماه رجب
  • تلنگر
  • جمکران
  • حرف دل
  • حضرت اقا
  • حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
  • حکایت بهلول
  • خوزستان
  • دخترانه
  • درمحضربهجت
  • دعا
  • دعای خوشمزه شدن غذا
  • دلنوشته
  • دوست
  • رجبیون
  • روایت زن مسلمان
  • روز پدر
  • زخم دلها
  • زن کامل
  • سفره نذر
  • شبهات
  • شهادت امام هادی (ع)
  • شهدا
  • شهدا
  • طلبگی
  • عالم ذر
  • عشق
  • علما
  • غدیر ولايت
  • غذا
  • فلسطین
  • لباس بارداری
  • ماه رجب
  • ماه رحمت
  • ماه رمضان
  • محرم الحرام
  • مهدویت
  • موانع ظهور امام زمان
  • موشک
  • نماز
  • نیروی انتظامی
  • همسرانه
  • والدین
  • ولادت حضرت علی(ع)
  • چشم زخم

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان