برگرد…جان زینب جان اصغر
برگرد…کجا میروی قرآن زهرا؟
کجا می روی غريب حوراء…
ای کاروان آهسته ران
قرآن ناطق میرود
آن یار که باخود برده سر روی نی برمیگردد …
ای اهل عالم..
این حسین است که قصد سفر کرده گویا بارفتنش قیامت به پاکرده…
قدم قدم میرود جلو
قدم قدم ز دخترش میشود جدا…
آنطرف پشت حرم دخترکی زار افتاد
بابامن راببر خادم شما
گرلایق خادمی نیستم
اصغر روبزار یادگار شما…
دل زینب شد کباب با دیدن ناله ی رباب
مهتاب قبیله آمد زیرپای زینبش
شب بیست و یکم که یادت هست عزیز
پدرم بوسهها بدستم داد
گفت: زینب امانت است عباس..
دستهای تورا به دستم داد
وقت آن شده فدا بشن این دست ها برای تو…
زینب یک نگاهی میکند عباس…
ای امید حرم آل علی باتو نورحق شدمنجلی
همه اهل حرم ازبودنت دلگرمند
عبّاس من!
میبینی امّا مانندخواهر نمیبینی…
[چهارشنبه 1401-04-29] [ 12:48:00 ق.ظ ]