حضرت نور
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





جستجو





  حرف دل...   ...

آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند، حرفهای عاشقانه نمیزنند، چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی آدمهایی که نمیخواهند عاشقت کنند.. اما عاشقشان میشوی! ناخواسته دلت برایشان میرود… این آدمها فقط راست میگویند راست می گویند با چاشنی قشنگ ” مهر” لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند، لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است… لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست در لبخندشان خدا را میبینی…. اینها ساده اند حرف زدنشان… راه رفتنشان… نگاهشان…. ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربان

موضوعات: بدون موضوع, حرف دل  لینک ثابت



[شنبه 1401-11-08] [ 08:14:00 ب.ظ ]





  زخم دلها...   ...

من خوبم !

روزها هم همه دارند عبور می کنند به آرامی

 نه چراغ قرمزی را رد می کنند..نه تصادفی رُخ داده..

باز هم می گویم من خوبم..

همه چیز هم عالیست

تنها

 نمی دانم از خدا که پنهان نیست

از شما چه پنهان

روزهاست خنده هایم به گریه ختم می شود…
 
گریه هایم به سکوت

چند روزیست فکر می کنم خوشحالم

 هیچ چیز کم نیست

فکر می کنم دیگر فکرِ هیچ چیز با من نیست

چند روزیست

روزهایم

روز

ن.ی.س.ت

اما..من خوبم.

موضوعات: آرامش محض, زخم دلها  لینک ثابت



[یکشنبه 1401-11-02] [ 01:43:00 ق.ظ ]





  حرف دل...   ...

فکری درگیر ، قلبی پر درد ، رویی شاداب با وانمود هیچ ها راهی برای رهایی از دردهایم نمی یابم چشمانم باز است اما چیزی نمی بینم . انگار چشم های قلبم هم دیگر سویی ندارد . چیزی هایی را در سوسوی نور شمع  می بینم اما تحلیلی برای آنها ندارم چیزی احساس نمی کنم . سرشارم از خنکای زمستان از ترس ، نا امیدی . انگار بحرانی را متحمل می شوم که محکوم به تحمل آن هستم محکوم به اینکه ناراضی باشم از خود  درونم  از انسانهای اطرافم از چشم های پر دردم که در آینه هم غمش پنهان نیست . دلگیرم از خودم و خدایی که در پهنای سردی های زمستان قلبم رهایم کرد . دستانم درد می کند . دیگر توان یاری جستن در وجودم نمی یابم دیگر عاجزم از قدم زدن تا رسیدن به یاری اش . مشکل کجاست ؟ من خودم کجا هستم ؟ موقعیت مکانی اکنونم را جستجو می کنم اما چیزی جز بیابان بی آب و علف نمی یابم . انگار باران امید مدتهاست که به کویر قلبم نباریده دریاچه ی آرامشم بخار شده و ماهی های درونش زنده زنده زیر شن های غم هایم دفن شدند . باد می وزد و اشکی سرد راهش را بر روی گونه هایم پیدا می کند اشکم بر زمین می ریزد و گل پونه ای رشد می کند . عطرش کل صحرای دلم را در بر می گیرد به خودم می آیم . کجا ایستاده ام !؟

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 01:40:00 ق.ظ ]





1 2

  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم