حضرت نور
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            





جستجو





  شهیدانه   ...

ناراحت‌بود)): 

بهش‌گفتم‌محمدحسین‌چراناراحتۍ؟! 

گفت:خیلۍ‌جامعہ‌خراب‌شدھ،

آدم‌بہ‌گناه‌مۍ‌افته..

رفیقش‌گفت:خد‌اتوبہ‌رو‌

براۍ‌همین‌گذاشته…

وگفتہ‌ڪہ‌من‌گناهاتون‌رو‌میبخشم… 

محمد‌حسین‌قانع‌نشد‌وگفت:

وقتۍ‌یہ‌قطرھ‌جوهر‌مۍ‌افتہ‌

روآینہ،شایددستمال‌بردارۍ‌! 

وقطرھ‌روپاڪ‌کنۍ‌،ولۍ‌آینہ‌کدر‌میشه..(:
شھیدمحمدحسین‌محمدخانی🕊

موضوعات: آداب سفره  لینک ثابت



[پنجشنبه 1403-11-25] [ 09:01:00 ق.ظ ]





  ولایت   ...

سوال یک دختربچه 

۹ساله شیعه ازمدیر خود

که باعث شد تمام کارشناسان شبکه های وهابی جوابی بجز سکوت برایش نیافتند🙆👀💫

ما درکلاس ۲۴نفر هستیم، معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره

به من میگه : 

خانم محمدی ، شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه . . . 

وبه بچه ها میگه: بچه ها ، گوش به حرف مبصر کنید ، تا برگردم .

شما میگید پیامبر(ص) از دنیا رفت وکسی  را به جانشینی خودش انتخاب نکرد ، آیا پیامبر(ص) ، به اندازه معلم ما ، بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه . . . اسلامی به هم نریزد ؟!

جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه: برو فردا با ولی ات بیا کارش دارم ، 

دانش آموز رفت وفرداش با دوستش اومد. 

مدیرگفت: پس چرا ولیتو نیاووردی ، مگه نگفتم ولیتو بیار ؟ دانش آموز گفت: این ولیه منه دیگه .

مدیر عصبانی شدوگفت:

منظور من از ولی سرپرسته ، پدرته ، رفتی دوستتو آوردی؟

دانش آموز گفت: نشد دیگه اینجا میگی ولی یعنی سرپرست ، پس چطور وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست میگید معنی ولی میشه دوست . 👌🏻

موضوعات: آداب سفره  لینک ثابت



 [ 08:56:00 ق.ظ ]





  شهیداحمدعلی نیری   ...

سوار یک ماشین شدیم

ما پشت ماشین نشسته بودیم

و خودرو با سرعت حرکت می‌کرد

این ماشین هیچ حفاظی در اطراف خود نداشت

در سر هر پیچ دو نفر از کسانی که سوار شده بودند

به پایین پرت می‌شدند!

جاده خراب بود

ماشین هم با سرعت می‌رفت

یک باره به اطرافم نگاه کردم

و دیدم فقط من در پشت ماشین مانده‌ام! 

سر پیچ بعدی آنقدر با سرعت رفت

که دست من هم جدا شد

و نزدیک بود از ماشین پرت شوم

اما در آن لحظه آخر فریاد زدم: 

یا صاحب الزمان(عج)

در همین حال یک نفر دستم را گرفت

و اجازه نداد به زمین بیفتم

من به سلامت توانستم آن گردنه‌ها را رد کنم

در همین لحظه از خواب پریدم

فهمیدم که باید در سخت ترین شرایط

دست از دامن امام زمان (عج) برنداریم

و گرنه تندباد حوادث همه ما را نابود خواهد کرد..

موضوعات: آداب سفره  لینک ثابت



[چهارشنبه 1403-11-24] [ 11:09:00 ب.ظ ]





  شهیدمدافع حرم   ...

🌷کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟»

 

آرام در گوشش گفتم « این پیکر بابامهدی است.» 

یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «این بابا مهدی منه؟»

 از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند.

 

▫️دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» 

با همان حال گریه گفت «چه کار؟» 

بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.» 

پرسید «چرا خودت نمی‎بوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم.» 

گفت «من هم نمی‎بوسم.» 
▫️یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت:مامان از طرف تو هم بوسیدم.
🔻یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟اگر می‌دید طاقت می‎آورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد. همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم.
🌷شهید مدافع حرم #مهدی_نعمایی

🌹#رقیه‌_های‌_زمان

موضوعات: آداب سفره  لینک ثابت



[سه شنبه 1403-11-23] [ 03:33:00 ب.ظ ]





  شهیدمجیدپازوکی   ...

رحمة‌الله به عشاق اباعبدالله
داشت رو زمین

با انگشت چیزی می‌نوشت

رفتن جلو دیدن چندین متر 

صدها بار نوشته

حسین….حسین….حسـین….

طوریکه انگشتش زخم شده بود!🥺

ازش پرسیدن حاجی چکار میکنی!؟

گفت: 

چون میسر نیست من را کام او

عشق بازی می‌کنم با نام او….💔

موضوعات: آداب سفره  لینک ثابت



[شنبه 1403-11-13] [ 11:11:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما