حضرت نور
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    





جستجو





  شهیداحمدعلی نیری   ...

سوار یک ماشین شدیم

ما پشت ماشین نشسته بودیم

و خودرو با سرعت حرکت می‌کرد

این ماشین هیچ حفاظی در اطراف خود نداشت

در سر هر پیچ دو نفر از کسانی که سوار شده بودند

به پایین پرت می‌شدند!

جاده خراب بود

ماشین هم با سرعت می‌رفت

یک باره به اطرافم نگاه کردم

و دیدم فقط من در پشت ماشین مانده‌ام! 

سر پیچ بعدی آنقدر با سرعت رفت

که دست من هم جدا شد

و نزدیک بود از ماشین پرت شوم

اما در آن لحظه آخر فریاد زدم: 

یا صاحب الزمان(عج)

در همین حال یک نفر دستم را گرفت

و اجازه نداد به زمین بیفتم

من به سلامت توانستم آن گردنه‌ها را رد کنم

در همین لحظه از خواب پریدم

فهمیدم که باید در سخت ترین شرایط

دست از دامن امام زمان (عج) برنداریم

و گرنه تندباد حوادث همه ما را نابود خواهد کرد..

موضوعات: آداب سفره  لینک ثابت



[چهارشنبه 1403-11-24] [ 11:09:00 ب.ظ ]





  شهیدمدافع حرم   ...

🌷کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟»

 

آرام در گوشش گفتم « این پیکر بابامهدی است.» 

یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «این بابا مهدی منه؟»

 از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند.

 

▫️دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» 

با همان حال گریه گفت «چه کار؟» 

بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.» 

پرسید «چرا خودت نمی‎بوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم.» 

گفت «من هم نمی‎بوسم.» 
▫️یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت:مامان از طرف تو هم بوسیدم.
🔻یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟اگر می‌دید طاقت می‎آورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد. همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم.
🌷شهید مدافع حرم #مهدی_نعمایی

🌹#رقیه‌_های‌_زمان

موضوعات: آداب سفره  لینک ثابت



[سه شنبه 1403-11-23] [ 03:33:00 ب.ظ ]





  شهیدمجیدپازوکی   ...

رحمة‌الله به عشاق اباعبدالله
داشت رو زمین

با انگشت چیزی می‌نوشت

رفتن جلو دیدن چندین متر 

صدها بار نوشته

حسین….حسین….حسـین….

طوریکه انگشتش زخم شده بود!🥺

ازش پرسیدن حاجی چکار میکنی!؟

گفت: 

چون میسر نیست من را کام او

عشق بازی می‌کنم با نام او….💔

موضوعات: آداب سفره  لینک ثابت



[شنبه 1403-11-13] [ 11:11:00 ب.ظ ]





  وصیت نامه شهید    ...

💔خدایا من را لایق لقاے شهادت قرار ده!

خدایا! کمک‌مان کن که در صحنه عمل، پایمان نلغزد و استوار بر ایمان و عقیده خود بمانیم.

خدایا! من را از شر وسوسه‌هاے شیطانے برهان.

خدایا ! آرزویم شهادت در راه تو بوده و هست. آن را براے من و دیگر دوستانم در این راه مقدر بگردان.

خدایا! زمانے که ما را آمرزیده‌اے از این دنیا ببر، و آن زمانے که گناهان ما را بخشیده‌اے، پاک گردانیده‌اے، ما را لایق این لقاے خودت و شهادت در راه خود، قرار ده…

از خدا خواستم که در سومار شهادت را نصیبم کند که نشد و از خدا خواستم که در شمال غرب نصیبم گرداند که باز مرا لایق این فیض عظیم ندانست. ای خدا! تو را به پهلوے شکسته حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) قسم، که این سرے دیگر قسمت ما بگردان شهادت در راه خودت را… ان‌شالله!
✍🏻فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم موسی کاظمی

موضوعات: آداب سفره  لینک ثابت



[پنجشنبه 1403-11-11] [ 10:18:00 ق.ظ ]





  شهیدمحمدرضاتورجی زاده   ...

#شهدا نجواهای ِمارو می‌شنوند

اشک هایی که در خلوت به یادشان می‌ریزیم رو می‌بینند؛

چنان سریع دستگیری می‌کنند که مبهوت می‌مانی ..

اگر واقعا دل به آنها بسپاری ، با چشم دل عنایت‌شان را‌ میبینی. 

موضوعات: آداب سفره  لینک ثابت



[دوشنبه 1403-11-08] [ 09:58:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما