حضرت نور
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            





جستجو





  مادر کربلا..   ...

غریبانه می روی؛ می روی تا خاک، غم رفتنت را به دوش بکشد. دنیایی درد را با خود می بری. تو مادر پسرانی که در کمتر از یک روز، پرنده شدند. دامانت، خوابگاه روزهای تنهایی زینب بود. دست هایت، بوی حسنین را می دهد. تو آغاز عاشقانه ترین روزهای مادرانه بوده ای. خاک مرقدت، قدمگاه عاشقان شده است. کبوترها خاکت را برای شفا می برند.

غیر از تو، کدام زنی را می توانم سراغ بگیرم که زیر بار این همه داغ، آنی زانویش نلرزیده باشد؟! اشک روزهای تنهایی ات بیش از آنکه بوی باب الحوایج بدهد، بوی لب های تشنه حسین علیه السلام را می دهد؛ بوی بی قراری اسارت زینب، بوی دست های بریده قمر بنی هاشم. تو مادر زیباترین ماه شب چهاردهم دنیایی! چهار پسرت را قربانی کرده اند و تو شادمانی که سربلند از امتحان بیرون آمده ای. اسماعیل هایت را به قربانگاه فرستادی و کوچه را با اشک هایت پشت سرشان آب پاشی کردی و آه هایت بدرقه راهشان شد. دلشوره بازگشت کاروان سفر رفته،تابت کرده بود. عشق در ثانیه های بی قراری ات تپید و گل های معطر، عطر نفس های تو را شکوفه زدند. تمام غنچه ها نام تو را با شبنم بر گلبرگ هایشان نوشتند.

نمی دانم خدا تو را کی و کجا آفرید؛ ولی می دانم به بهشت نزدیک تر از فرشته هایی. نمی دانم خدا تو را در باغ های ازل آفرید یا روزهای اردیبهشتی بهشت؟

لبخند تو لبریز شادی شدند و نارنج ها، شبیه آفتاب درخشیدند. دست ها بوی دوستی گرفتند و خانه ها اندوه را فراموش کردند. وقتی قدم به خانه کوچک علی گذاشتی، زندگی یک بار دیگر لبخند زد و عشق، با مهربانی هم قدم شد و بهار، خزان باغچه را به دست بادهای رهگذر سپرد.

ماهی ها، دریا را برای ابرها سوغات بردند تا یاد صبوری تو را بر دشت های تشنه لب بگریند.

نام بلند تو را تمام درخت ها می دانند. تمام آب ها از شرم تو سال های سال لب تشنه گریسته اند.

اندوه تو را آینه آب ها کردند تا یادت در لحظه لحظه دریاها موج بزند. صدای رفتنت را تمام باران ها گریه کردند و ماهی ها مرثیه خواندند و گل های سرخ، از اندوه رفتنت پرپر شدند و درخت ها از خواب پریدند.

پرستوها، دوازده بند محتشم را به رفتنت گره زدند و بادها با نوای «عمان سامانی» هق هق کردند و تو با دنیا، آرام خداحافظی کردی؛ با اندوه خداحافظی کردی، با روزهای دوری و دلتنگی خداحافظی کردی و در ناگهانی از اتفاق، به شهیدانت سلام گفتی، به عزیزان دور از دستت سلام دادی، به خدا سلام دادی.

تمام آینه ها با تو خداحافظی کردند؛ با لبخندهایت که زیبایی های بی پایان بودند، خداحافظی کردی.

خداحافظ ای مادر زخم های بزرگ!

خداحافظ ای مادر کربلا! خداحافظ ای مادر کاروان اسیر! خداحافظ ای….!

 

 

عباس محمدی..

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1401-10-15] [ 01:02:00 ب.ظ ]





  مرغ بریانی   ...

روزی مردی با عیالش مشغول غذا خوردن بود ودر میان سینی ایشان مرغ بریان شده اي قرار داشت.در آن حال ،سائلی به در منزل امد وآنها وی را مایوس کردند.اتفاق افتاد که آن مرد فقیر شد وزنش را طلاق داد،وآن زن شوهر دیگری اختیار کرد.روزی شوهر با او غذا مي خورد ومرغ بریانی نزد ایشان بود که ناگاه سائلی به در منزل آمد.   ان مرد به عیالش گفت:این مرغ را به این سائل بده .آن زن چون مرغ را نزد سائل برد. دید شوهر اولش هست؛مرغ را به او داد وگریان برگشت.شوهر از سبب گریه اش سوال کرد ؛گفت :سائل شوهر سابق من بود وقصه محروم نمودن آن سائل را نقل کرد.شوهرش گفت :و الله آن سائلی که محرومش نمودید،من بودم!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1401-10-14] [ 04:23:00 ب.ظ ]





  حکایت   ...

عارفی مي گوید:که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند،پس نشستند ومشغول طعام خوردن شدند.یکی از ان ها را دیدم که چیزی نمیخورد به اوگفتم که چرا با آنه در غذا خوردن شریک نمی‌شوی؟ گفت :من امروز روزه ام،   گفتم : دزدی وروزه گرفتن عجب هست.   گفت :اي مرد!این راه،راه صلح هست که با خدای خود واگذاشته ام،شاید روزی سبب شود وبا او آشنا شدم.   آن عارف مي گویدکسال دیگر وی را در مسجد الحرام دیدم که طواف مي کند وآثار توبه از وی دیدن کردم؛رو به من کرد وگفت:   دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 04:23:00 ب.ظ ]





  کشکول   ...

حکیمی​ گوید:هر که جهان را بر آخرت ترجیح دهد به شش کیفر خدایی گرفتار شود:

 

سه در جهان وسه در آخرت.

 

در جهان:آرزوی بی پایان.
حرص وآز شدیدی که به هیچ چیز قانع نشود.
نچشیدن شیرینی ایمان در حال عبادت.

 

در آخرت:

هول روز قیامت
حساب سخت.
حسرت دور و دراز.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 04:21:00 ب.ظ ]





  قاسم سلیمانی..   ...

 

چشمان نائب مولا را بارانی کردی

باخبر رفتنت شهر را پریشان کردی

علی روی  پیکرت بغض کرد ودستش لرزید

ای عصای دست علی دلم برای دل علی ترسید

بغض کرد وعدو به بغض غربت علی خندید

رفتی وبعد تو در شهر نه، در کل دنیا غوغا شد

قاسما تو برای شهادت ماهم دعا کن..

موضوعات: بدون موضوع, غدیر ولايت  لینک ثابت



[سه شنبه 1401-10-13] [ 08:59:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما